باران باران ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

مامان فاطیما ونینی بلا

من دوباره اومدم با تاخیر

سلام باران خوشگلم. اول شرمنده ام به خاطر این تاخیر طولانی آخه مامان جونم یه مدت اینترنت نداشتم بعدشم اومدم سرکار بعد از 6 ماه و حسابی سرم شلوغ بود. میدونی که خیلی دوست داریم .هم من و هم بابا رضا.باران دیشب برای اولین بار گفتی مامان بابا ولی معنیشو نمیدونستی قلبونت برم من .الانم من سرکارم تو هم خونه مامان جونی . بارانم از ته قلبم دوست دارم و از این به بعد عکسای نازتم اینجا میذارم بوسسسسسسسسسسسسسسسس ...
25 شهريور 1391

خدای مهربونم

سلام . امروز خیلی خوشحالم . نه به خاطر دیروز بلکه بخاطر حس قشنگی که چند روزه به خدا پیدا کردم . قبلا هم خدا رو خیلی دوست داشتم ولی مثل الان لمسش نکرده بودم . قبلا هم همیشه میگفتم توکل بخدا ولی مثل الان همه وجودمو به خدا نمیسپردم .شاید بخاطر همین آرامش نداشتم و همیشه دلواپس بودم. با خودم فکر کردم هر وقت تنها میشم خدا همه رو بیرون کرده تا خودش باشه و خودم اینطوری راحت ترم باهاش .خلاصه کلی باهاش درددل کردم و حس کردم داره باهام حرف میزنه خیلی اروم شدم .ایندفعه از ته ته قلبم گفتم خدای من دیگه هیچی رو بزور ازت نمیخوام . ولی ازت میخوام اگه لایقشم منو از نعمت مادر بودن محرومم نکن .  خدایا نمیدونم این ماه مامان میشم یا نه ولی ازت ممنونم...
7 خرداد 1391

بدنیا خوش اومدی فرشته کوچولو

سلام جیگر مامان. قلبونت برم که همه چی زندگی من و بابا رضایی.ببخش مامان دیر وبلگتو بروز کردم ایندفعه.شلمندتم عسل مامان از خدای مهربون متشکرم که ١٧ بهمن سال ٩٠ بهترین هدیه ای که می شد رو به من و بابا رضا هدیه کرد.میدونی این هئیه چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟   خب معلومه مامان خودت بودی دیگه. نمیدونی چه روز بیادموندنی بود.از شب پیشش خاله مهدیه اومد پیش من و بابا رضا که استرسمون کم شه. صبحشم مامان جون اومد خونمون بعد چهارتایی رفتیم بیمارستان بهمن . خانم دکتر حقیقی هم خیلی هوامون رو داشت . اومد خودش من رو قبل از اتاق عمل بوسید و دستمو گرفت و برد واسه عمل نمیدونم اون موقع چه حسی داشتم . هم خوشحال بودم چون بالاخره میتونستم روس ماهت...
7 خرداد 1391

خنده دار شدم دیگه هههههههههههههه

سلام دخمل نازم . مامانی این روزا دیگه خیلی خنده دار شدم همه بهم میخندن ههههههههههه بابا رضا که میگه گرد شدی اساسی.بهش گفتم اگه از اول این شکلی بودم با من ازدواج میکردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میگه نه عمرا . میبینی مامان جون تو رو خدا این مردا رو . بابا حاجی که میگه تو خودتو خیلی لوس کردیا هههههههه ولی خدایی مامان دیگه نفسم خیلی میگیره تازشم تو هم پاهات اومده بالا قلبونت برم هر از گاهی با معده مامان بوکس تمرین میکنی و احتمالا برام شکلکم درمیاری خیلی دوست داریم من و بابا رضا ها .بیا با هم دعا کنیم این یه ماهم بسلامتی بگذره تا من روی ماهتو ببینم فرشته من بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس   ...
15 دی 1390

باران مامان

باران برای کسی تکراری نمی شود. هر وقت بیاید دوست داشتنی است ........و تو بارانی قلبونت برم دخمل نازم که هر شب دارم خوابتو میبینم ناناز من. همش مامان داره روز شماری میکنه ببینه بالاخره این ماه بهمن کی میاد تا روی ماهتو ببینم .     خیلی دوست دارم عزیزم یادت نره ها بوسسسسسسسسسسسسسس ...
1 آذر 1390

رفتیم تو 26 هفته مامانی

سلام دخمل نازم . که از همه دنیا بیشتر میخوامت مامانم. دیگه خدا بخواد رفتیم توی ٧ ماه گل من . توی این یه ماه خیلی کارا کردیما. یه روز که با بابا حاجی و خاله نسرین و شیرین و دختر خاله نسترنت رفتیم کلی وسایل خوکشل برات خریدیم و جهازتو تکمیل کردیم ههههههههههههه. تخت و کمد قشنگت هم که هفته پیش آوردن و دیروزم من مرخصی گرفتم و خاله مهدیه و مامان جون و خاله نسرین اومدن و کمکمون کردن تا همشو چیدیم .مطمئنم که تو هم کلی ذوق کردی که اتاقت خوکشل شد نه مامانی ؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی دوست دارم دختر نازم . هم من هم بابا رضایی . قول بده که خوب تو این سه ماه تپلی شی و سلامت بیای تو بغلمون عسلم . عاشقتم مامانی . تازگیا یه لگدایی بهم میزنی که دردم م...
30 آبان 1390

دخمل خودم

  سلام جیگر مامان .که هر چی بیشتر تو دلمی بیشتر بهت وابسته میشم خانومی من .میدونستی من و بابا رضا خیلی دوست داریم؟؟؟؟؟؟؟؟ رهای خوشگلم وقتی که تو دل مامانی تکون میخوری بهترین لحظه عمرمه دخمل نازم. همیشه از خدا میخوام که سلامت رشد کنی و زودتر بهمن ماه شه و بتونم روی ماهتو ببینم   که از الان مطمئنم خوشگلترین دختر دنیامیشی تو هم قول  بده زود و خوب بزرگ بشی و دستتو از دست ائمه جدا نکنی مامان بوسسسسسسسسسس ...
3 آبان 1390

بهترین لحظه عمرم

سلام عسل مامان . عمر من.جیگر من .نفس من . مامانی پریروز من و بابا رضایی مرخصی گرفتیم تا بریم سونو و ازمایش برای شما. نمیدونی چه استرسی داشتم. راستشو بخوای بابا رضا هم استرس داشت به روش نمیاورد می خواست منم استرس نگیرم .یادت باشه تو هم به روش نیاریا ههههههههههههههههههههه خلاصه ساعت 9.40 صبح ازمایشگاه نسل امید وقت داشتیم .من که از 6 صبح بیدار بودم .بعدش ساعت 9 راه افتادیم و رفتیم ازمایشگاه. یکم منتظر شدیم بعد ازم اول ازمایش خون گرفتن و بعدشم رفتم سونو . وای مامانی قشنگترین لحظه عمرم بود وقتی صدای قلب کوچیکتو میشنیدم . فقط اون لحظه میگفتم خدایا شکرت مهربونم دوست دارم. بعدشم خانوم دکتره کلی داشت تو رو چک میکرد و گفت خدا رو شکر مشکلی...
27 مرداد 1390

قلبونت برم من عزیزم

سلام نفس من .عزیز من که هیچی تو دنیا اندازه تو برام مهم نیست .   دیروز من و شما و بابا رضا رفتیم سونو برای شنیدن ضربان قلب کوچولوی تو که الهی من فدات بشم عزیزم رفتیم سونوی دکتر علیرضا رمضان زاده.عمو دکترش خیلی مهربون بود مامانی . خیلی . وقتی دید مامانی خیلی استرس داره گفت بیا ببین چجوری قلب کوچیکش میتپه باور کن قشنگترین لحظه زندگیم بود دیدن تپیدن قلب تو.بعدشم  بابا رضا رفت برات یه قالیچه خوشگل خرید که عکس پو و دوستاش روشه . قربونت برم قول بده دیگه تهنام نذاریا . مامانی عسلم دستای کوچولوتو بذار تو دستای مهربون ائمه و منم ازشون میخوام که مواظب کوچولوی من باشن و از خدا بخوان که شما صحیح و سلامت بزرگ بشی و دل من و بابا رو شاد...
29 تير 1390