باران باران ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

مامان فاطیما ونینی بلا

نفس من بالاخره اومد تو دلم

خدای مهربونم شکرت نی نی خوشگلم خوش اومدی تو دل مامان سه روز پیش زود رفتم خونه و بیبی چک گذاشتم نمیدونم قبلش یه چیزی تو دلم میگفت که این ماه اومدی تو دلم بعدش دیدم یه خط خیلی روشن توش افتاد کلی ذوق زده شدم اول فقط خدا رو شکر کردم .چون دقیقا فرداش تولد امام علی بود که فهمیدم توی خوکشلم تو دلمی . عزیز مامان اون لحظه خدا رو شکر کردم که عیدی قشنگی مثل تو رو بمن داده . ازش خواستم هیچ وقت تو رو از من نگیره قشنگم.   بخدا گفتم دیگه اینطوری امتحانم نکنه چون اگه یه لحظه پیشم نباشی دیگه فاطیمای خندون واسه همیشه خنده رو یادش میره مامانم .  بعدش سریه دو رکعت نماز شکر خوندم اون روز .زود به بابا رضا زنگ زدم و اونم کلی خوشحال شد و ...
28 خرداد 1390

روز مادر مبارک

ای یگانه ترین بعد از خدای! مادر تو را چه بنامم که هیچ چیز یارای برابری با تو را ندارد کوهت ننامم که کوه پایداری و استقامت از تو آموخته   رودت نخوانم که رود صداقت و پاکدامنی تو را به ارمغان برده آسمانت نخوانم که بسی بلندتر و رفیع تری و آسمان زیر گامهای توست     ستاره ات ندانم که آنان بی شمارند و تو بی همتا     مادر تو را با کدامین شعر و غزل بسرایم که در مقابل نامت شعر و غزل نیز عاجزند تو خود یک دنیا کلامی و یک عمر واژه ای ...     باشد که به جبران نیکیهایت و به پاس دلواپسیهایت همواره تو را عزیز بدارم و محترم و همواره آواز من این باشد که مادر...
3 خرداد 1390

امام رضا

سلام نینی نازم من و خاله شیرین و غزاله چهار شنبه رفتیم پیش امام رضا خیلی جات خالی بودا . بابا رضا نتونست مرخصی بگیره برای همین نیومد .خیلی خوش گذشت . کلی با امام رضا صحبت کردم و شما رو خواستم که از خدا برام بگیره و تحویلم بده .مطمئنم که هر وقت صلاح باشه حاجتم رو میگیرم و من و شما بهم میرسیم.   راستی خاله بهار و خاله مرمر رو هم اونجا دیدم . نینی خاله بهارم تو دل مامانش اومده بودا .   خیلی دوست دارم مامانی
2 خرداد 1390

امید

من چشم به راه یک اتفاقم نه شاکی ام و نه غر می زنم فقط در سکوت خودم / منتـــــظرم... به قول یه دوست : تعویض یا تبدیل نمی خواهم / دلم " تغـییر " می خواهد ! تغییری که درونم را دگرگون کند روشن کند امیدوار کند چیزی که ابدی باشد و برای یک بار هم که شده بیشتر از " یک لحظه " دوام داشته باشد ! با خودم می گویم شاید .... شاید هنوز وقتش نرسیده کسی چه میداند شاید هنوز راه رسیدن را پیدا نکرده اما حسی به من می گوید بالاخره پیدا می کند.  نی نی تو رو میگما مامانی ههههههههههههههههههه     خدایا دوست دارم .
19 ارديبهشت 1390

دوستان گلم

خدایا دوستان من ارمغانی هستند از دریای بی کران رحمت تو   پس خرسندشان دار با اعطای چیزی که در پی آنند.  خدایا میشه فرشته کوچولو هامون رو تحویل بدی لطفا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  خدایا خیلی دلم گرفته
9 ارديبهشت 1390

نینی خاله بهار

سلام مامانی خوکشلم غنچه من دیروز خاله بهار اولین دوست مامان تو نینی سایت بهم زنگ زد. نی نی خاله بهار الان دیگه رفته تو ١٧ هفته و سالمه خدا رو شکرپسملم هست. خاله میگفت نینی تو هم باید زود زود بیاد دیگه.   خاله بهار میگفت اگه شما هم پسمل باشی میشی همبازی پسملش و اگه دخمل باشی با هم وصلت میکنیم .هههه. قلبونت برم منتظرتما بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
6 ارديبهشت 1390

خدای خوبم

خدای خوبم سلام خیلی دوست دارم .خیلی خوبی . بعضی وقتا که دلم میگیره فقط با صحبت کردن با تو حالم خوب میشه. خدا جون میدونم که اولاد وسیله امتحان برای ما آدماست . ولی یه خواهش بزرگ دارم که برای تو خیلی کوچیکه.خدایا منو دیگه ایندفعه با نینی امتحان نکن لطفا. خدایا به همه دوستای کلوپ صمیمیمون نی نی های سالم بده و در کنار اونا فرشته کوچولوی منم بهم مرحمت کن. خدایا بهم ثابت کن که لیاقت کنیزی یکی از فرشته کوچولوهاتو دارم . خدایا چشم همه اونایی رو که منتظر نی نیشون هستن روشن کن .خدایا ما که جز تو کسی رو نداریم مطمئنم که هیچ کدوممون رو نا امید نمیکنی . امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السو
4 ارديبهشت 1390

دکتر مامان فاطیما

نینی خوشگلم مامانی راستی من پریروز یه دکتر خوب رفتم برای شما . خیلی خانوم خوبیه .امسش دکتر لادن حقیقیه . مطبشم زیر پل گیشاست .بهم نزدیکه گفتم بزودی که دوتایی با هم میخوایم بریم پیشش نزدیک باشه که اذیت نشیم . توی بیمارستان بهمن هم هست که خیلی تعریفش رو شنیدم. خانوم دکتر گفت ان شاالله حتما مامان میشی . خیلی خوشحال شدم . یه جورایی انرژی مثبته مثبته .   یعنی میشه زودتر بیای بغلم مامانیییییییییییییییییییییییییییییییی دلم داره پر میکشه برات
1 ارديبهشت 1390

آشنایی من با بابا رضا

من و رضا اولین روزی که همدیگرو دیدیم ۲۸ آذز سال ۸۵ بود. اون موقع من هنوز دانشجو بودم و یه سال از درسم مونده بود.اولین باری که رضا رو دیدم بنظرم خیلی پسر مثبتی اومد . بعد ازم خواست که با مامانش بیاد که من رو ببینه . منم به پدر گفتم و گفت که اشکالی نداره. خلاصه رضا و مامانش و یکی از دوستان مامانش یه روز صبح اومدن محل کارم .مامان رضا خیلی از من خوشش اومده بود ولی من گفتم باید ماه محرم و صفر تموم شه تا تشریف بیارین منزل ما.اونا هم قبول کردن و قرار شد من و رضا تو این مدت یکم باهم صحبت کنیم و بیرون بریم تا بیشتر با هم آشناشیم . خیلی دوران خوبی بود . هر روز علاقم به رضا بیشتر میشد . چون خیلی خوبه و خیلیم خوب رفتار میکرد.تا اینکه ۱۶ فروردین ۸۶ با ...
1 ارديبهشت 1390