آشنایی من با بابا رضا
من و رضا اولین روزی که همدیگرو دیدیم ۲۸ آذز سال ۸۵ بود.
اون موقع من هنوز دانشجو بودم و یه سال از درسم مونده بود.اولین باری که رضا رو دیدم بنظرم خیلی پسر مثبتی اومد . بعد ازم خواست که با مامانش بیاد که من رو ببینه . منم به پدر گفتم و گفت که اشکالی نداره. خلاصه رضا و مامانش و یکی از دوستان مامانش یه روز صبح اومدن محل کارم .مامان رضا خیلی از من خوشش اومده بود ولی من گفتم باید ماه محرم و صفر تموم شه تا تشریف بیارین منزل ما.اونا هم قبول کردن و قرار شد من و رضا تو این مدت یکم باهم صحبت کنیم و بیرون بریم تا بیشتر با هم آشناشیم . خیلی دوران خوبی بود . هر روز علاقم به رضا بیشتر میشد . چون خیلی خوبه و خیلیم خوب رفتار میکرد.تا اینکه ۱۶ فروردین ۸۶ با مامان و باباش اومدن خونمون و با موافقت خانواده ها ۲۸ اردیبهشت بله برونمون بود و ۴ خرداد ۸۶ هم جشن نامزدیمون.
و بعد از ۱۳ ماه عقد روز ۲۵ تیر سال ۸۷ مامان و بابا رفتن زیر یه سقف . لی لی لی لی لی مبارکه